جدول جو
جدول جو

معنی خطخط کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خطخط کردن
(بِ تُ رَ کَ دَ)
با خطها کردن. مخططکردن. صاحب خطوط کردن، روی نوشته ای خطوط متعدد کشیدن برای سیاه کردن و مخفی نمودن آن نوشته، کثیف و ناخوانا کردن نوشته که معمولاً بچه ها با قلم روی نوشته ها از روی بیخردی می کنند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ سَ رِ چَ مَ دَ)
گذشتن به دل. گذشتن در دل. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رِ تَ)
مکالمه کردن. رویاروی سخن گفتن. (ناظم الاطباء) ، مورد حکم قرار دادن:
بر خطاها مگر خدای نکرد
با تو اندر خطاب خویش خطاب.
ناصرخسرو.
، حکم کردن:
سعدیا گر بجان خطاب کند
ترک جان گیر و دل بدست آرش.
سعدی.
گر بمحشر خطاب قهر کند
انبیارا چه جای معذرتست.
سعدی (گلستان).
، عنوان دادن:
پیش وزیر با خطر و حشمتم بدانک
میرم همی خطاب کند خواجۀ خطیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
درخواست کردن. خواستن کاری. داوطلب انجام کاری شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : نزدیک مقتدر نامه نبشت و پارس و کرمان و سیستان را خطبه کرده و مال بزرگ بفرستاد. (تاریخ سیستان) ، خطبه کردن، بر سر منبر پس از حمد خدا و ثنای رسول مدح و ثنای سلطان یا خلیفت یا امیر را گفتن. خطبه خواندن: چون بلاش بتخت بنشست و تاج بر سر نهاد و مردمان را بار داد و خطبه کردو ایشان را وعده های نیکو فرمود. (ترجمه طبری بلعمی). چون این کار برفت خطبۀ امارت خویشتن را خواست که کند و حدیث ابوحفص بگذاشت و مردمان را خوش نیامد. (تاریخ سیستان). و چون بر سر منبر اسلام بنام ترکان خطبه کردند، ابتداء محنت سیستان آن روز بود و سیستان را هنوز هیچ آسیبی نرسیده بوده تا آن وقت. (تاریخ سیستان). با وزیر در این باب سخن گفته آید هم بتعریض تادرخواهند از ما خطبه کردن. (تاریخ بیهقی). بنده بخلیفتی وی برود و بنام وی خطبه کند و یک ماهی به ری باشد. (تاریخ بیهقی). بر آن قرار داد که امیر محمود راخطبه کند بنسا و فراه که ایشان را بوده در آن وقت ودیگر شهرها مگر خوارزم و گرگانج. (تاریخ بیهقی).
سکه تو زن تا امرا کم زنند.
خطبه تو کن تا خطباء دم زنند
نظامی (مخزن الاسرار ص 25)
لغت نامه دهخدا
(بَ تُرَ دَ)
بخست کردن. غطیط و آواز خرخر از بینی و خیشوم بوقت خواب برآمدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خطور کردن
تصویر خطور کردن
گذشتن در دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر کردن
تصویر خطر کردن
خود را به آب و آتش زدن سیجیدن هنر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبط کردن
تصویر خبط کردن
اشتباه کردن، بخطا رفتن، از راه مستقیم منحرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا کردن
تصویر خطا کردن
لغزیدن بزهیدن بزهکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطبه کردن
تصویر خطبه کردن
درخواست کردن، خواستن کاری، داوطلب انجام کاری شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاب کردن
تصویر خطاب کردن
مکالمه کردن، رویاروی سخن گفتن، مورد حکم قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
صدازدن، مخاطب قرار دادن، نامیدن، سرزنش کردن، عتاب کردن، مورد عتاب قرار دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بردل گذشتن، به خاطر آمدن، از ذهن گذشتن، به ذهن متبادر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
شخيرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
Snoring
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
ronfler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
打呼
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
নাক ডাকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
храп
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
schnarchen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
хропіння
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
خرخر کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
kupiga kelele
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
roncar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
코를 골다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
いびき
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
נחירות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
chrapanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
mendengkur
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
กรน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
snurken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
russare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خرخر کردن
تصویر خرخر کردن
खर्राटे
دیکشنری فارسی به هندی